انجمن نویسندگی قلم زرین

انتشار آثار نویسندگان، رمان، دلنوشته،داستان کوتاه و شعر

انجمن نویسندگی قلم زرین

انتشار آثار نویسندگان، رمان، دلنوشته،داستان کوتاه و شعر

─═हई╬ دلنوشته اثر عشق ╬ईह═─

━━━━━━━━━━━━━━━━━

میدونی!

همیشه فکرمی‌کردم عشق فقط توی قصه‌هاست و بین آدم‌ها وجود نداره...

اما وقتی عاشقت شدم فهمیدم که عشق فقط توی قصه‌ها نیست و این حس رو ممکنه همه داشته باشن.

این حسی که بهش می‌گیم عشق تلخی‌هایی رو هم به همراه داره...

ممکنه توی این بین دلت بشکنه.

گله کنی که چرا عاشق شدی؟

گله کنی از خدایی که اون رو سرراهت قرار داده...

ولی بازم عشقه!

طعم شیرین و تلخی داره، که باید تلخی‌هاش رو بپذیریم...

━━━━━━━━━━━━━━━━━

نـام اثـر: اثر عـشـق

نـویـسـنـده: کـامـلـیـا کـامـران

طـراح کـاور: دیـانـا مـحـمـدۍ

@qalam_zarin

─═हई╬ دلنوشته قلب ساده ╬ईह═─


━━━━━━━━━━━━━━━━━

می‌دونی مشکل چیه؟

این‌که قلبم یاد نگرفت، ان‌قدر بی‌حد و مرز نزنه  برای اون کسی که براش، مهم نیستم!

━━━━━━━━━━━━━━━━━

نام اثر: قلب ساده

نـویـسـنـده:نـیـمـا داودۍ

طـراح کـاور: دیـانـا مـحـمـدۍ

https;//rubika.ir/qalam_zarin

─═हई╬ دلنوشته بعد از تو ╬ईह═─


━━━━━━━━━━━━━━━━━

راستی یادته یه روزی بهت گفتم: اگه نباشی می‌میرم ؟

تو نیستی، ولی من نمردم...

یادته یه روزی بهت گفتم: از من دور نشو، اخه من فقط وقتی با تو هستم می‌خندم ؟

تو دور شدی، ولی من هنوز هم می‌خندم...

یادته یه روزی بهت گفتم: اگر روزی تو رو نبینم، بد ترین روزه عمرمه؟

تو رفتی و روزهای بدون تو گذشت، ولی اون ‌روزها برای من بدترین‌ها نشد...

تو نیستی و من نمردم ..چون دارم زجرمی‌کشم...سخت نفس می‌کشم انگار ک نیمی از وجودم نیست... تو دور شدی و من هنوز می‌خندم، به اشک‌هام می‌خندم، به عکس‌های تو می‌خندم ،نمی‌دونم چرا؟ ولی می‌خندم و وقتی به خودم میام؛ می‌بینم که ساعت‌هاست که دارم با بغض ، با اشک ، با دله شکسته می‌خندم... تو رفتی وروزهای بدون تو گذشت، ولی اون روزها برای من بدترین نشد، چون بدترین روزهای عمرم روزهای با تو بودن بود..اون موقعی که ترسه از دست دادنت رو داشتم، ولی الان برام چیزی مهم نیست، دیگه تورو ندارم و ترسی هم نیست، واسه همینه که دیگه بدترین روزهای عمرم نیست... 

من فقط فکر می‌کردم تو همه‌ی منی...فقط فکــر!

━━━━━━━━━━━━━━━━━

نام اثر: بعد از تو

نویسنده: ریحانه صادقی

طراح کاور: دیانا محمدی

─═हई╬ دلنوشته نقاش زندگی ╬ईह═─

 ━━━━━━━━━━━━━━━━━

زندگی...

همانند نقاشی است،

که نقاش آن خود ما هستیم!

حال خود دانی...

با مداد رنگی بنگاری،یامداد مشکی...!

━━━━━━━━━━━━━━━━━

نام اثر: نقاش زندگی

نویسنده: فاطمه امیدی

طراح کاور: دیانا محمدی

─═हई╬ داستان شکارچی شب╬ईह═─

 ━━━━━━━━━━━━━━━━━

نام داستان: شکارچی شب

نگاهی به پایین کردم.

همه‌ی مردم در تکاپو بودند.

هیچ‌کس به پشت‌بوم این برج ده طبقه نگاه نمی‌کرد.

چقدر احمق هستند؛ به راحتی راه می‌روند و نمی‌دانند که یک گرگ درنده در بالای سرشان دنبال شکار است.

پوزخندی که همیشه بر لب داشتم عرض گرفت وقتی آن دختر موطلایی را با مانتوی جیغ قرمز و شلوار پاره دیدم.

نمی‌دانم با چه عقلی آن را از همه جدا کرده بودم.

خودم جواب خودم را دادم.

《با هم‌آن عقل که آدم‌ها را برای پول می‌کشی!》

آری؛ گلوله‌های اسلحه‌هایم بدون پول از اسلحه جدا نمی‌شوند امّا این یکی فرق داشت.

یک گلوله برای منی که در بهترین جای شهر عمارتی دارم...

ماشینی که همه در حسرتش هستند واسلحه‌های که در قفسِ فلزیی به زیبایی چیده شدند؛ هیچی نیست!

ناخداگاه همه خاطراتم با این دختر موطلایی هم‌چون فیلم‌ی از جلوی چشم‌هایم گذشت.

لوس بازی‌های مسخراش...

خنده‌های جلف‌اش...

تحریک کردن بی‌فایداش...

واقعا؛ این دختر فکر می‌کند من مثل بقیه هستم؟!

من یک قاتلم..!

من با بقیه فرق دارم.

من همان هستم که در هفت سالگی مرگ زجرآور مادرش را دید.

من فرق دارم...

آنها در کودکی با ماشین و توپ چندلایه بازی کردند و من با اسلحه ساختن، گلوله‌های داغی که از مسلسل خارج می‌شد.

آنها با گِل‌های بعد از باران...

 من، با خون‌های جنازهای سلاخی شده.

آنها در نوجوانی تنبیه‌شان نداشتن تلفن بود.

من: شلاق، شکنجه...

این فرق‌ها زیاد بودند که به چشم نمی‌آمدند.

نگاهی به پشت‌بوم کردم.

کسی نبود. 

برگشتم سمته اسلحه...

 درست است روزی کمی، فقط کمی با بقیه فرق داشت.

 ولی باعث نمی‌شود از خیانتش بگذرم.

از دوربین اسلحه تک‌تیرانداز مشکی براقم، نگاهی بهش انداختم.

هم آنقدر جلف مانده بود!

 داشت برای پسری که کم از دختر نداشت؛ عشوه می‌ریخت.

ومن چقدر حالم بد شد از این دختر که حد و مرزی نداشت.

گلن‌دلند اسلحه را کشیدم که با صدای 《تق》آزاد شد.

چشم‌هایم لبخنده عجیبی داشت.

 ولی لبانم خیلی وقت بود با لبخند قهر کرده بودند.

اخم‌هایم را بیشتر به هم نزدیک کردم.

سرش را با اون موهای زرد زمخت نشونه گرفتم.

و بعد شلیک...

صدای شلیک با جیغ همهمه مخلوط شد.

و من چقدر از این صدا خوشم می‌آمد تکراری بود؛امّا عجیب بر دل من می‌نشست.

دیگر جای صبر نبود.

بی‌درنگ اسلحه را باز کردم در کیف مخصوصش گذاشتم.

آرام از پله‌های اضطراری به چند طبقه پایین رفتم وارد اسانسور شدم.

در آینه نگاهی به لباسم کردم.

کت و شلوار مشکی خوش دوختی که عجیب به بدن ورزیدم می‌آمد با پیراهن مشکی مات که دو دکمه اول باز بود.

و زنجیر نقره‌ی که تضاد جالبی درست کرده بود.

آسانسور ایستاد من به سرعت به بیرون ساختمان رفتم.

هیچ‌کس شک نمی‌کرد به مرد کت و شلواری!

انقدر احمق بودند که به دنبال یک مرد با نقاب بگردند.

وارد کوچه پشت ساختمان شدم.

و به سمت موتور مشکی مات رفتم سوار شدم و حرکت کردم.

چشم‌هایم دقیقه‌ای از برق‌شون کم نمی‌شد.

زیر لب زمزمه کردم:

این عاقبت کسی است که به شکارچی شب خیانت کنه..!

━━━━━━━━━━━━━━━━━

نام اثر:شکارچی شب

نویسنده:دیانامحمدی

طراح کاور:دیانامحمدی

https://rubika.ir/qalam_zarin

─═हई╬ دلنوشته اگه مردم╬ईह═─

 ━━━━━━━━━━━━━━━━━

اگه خبر رسید که من مردم...

گریه زاری ممنوع...

جیغ و داد ممنوع...

ای کاش گفتن‌ها ممنوع...

مرور خاطرات با من ممنوع....

دعوا و قهر باخدا واسه بردن من ممنوع...

عزا گرفتن تا چهلم و سال ممنوع...

دم اونایی که گفتن راحت شد گرم.

هیس!هیچی نگو!

فقط بگو کاش زودتر می‌رفت، بگو خیلی دلش شکست تو این دنیا، بگو خیلی دلش و شکستن تا اخرشم دق کرد و مرد.

بگو وقتی بود وقتی خوشحال بود وقتی ناراحت بود وقتی نیاز داشت کسی کنارش باشه هیچ‌کس نیومد سمتش تا ازش بپرسه خوبی؟

وقتی دلش گرفته بود و بغض داشت، چهره اش داد میزد آقا این طرف حالش گرفته، دلتنگ یه نفر هست بیا وببین چیشده، ولی باخنده از کنارش رد شدی وگفتی خوب میشی،‌ بزرگ میشی یادت میره، نگفتی خاطرات مثل یه قطار همیشه پشتت هستن، نگفتی این طرف ظاهرش خوبه، ولی یه دل و سینه داغون و پراز درد داره،نگفتی آقا بزار یه ذره فقط یه ذره بهش محبت کنم شاید نیاز داشته باشه.

اره آقا این طرف حالش خوب نبود انقدر همه چی و ریخت تو خودش، انقدر به هیچ‌کس نگفت.

 انقدر نگفت و نوشت وفقط نوشت گفت شاید کسی متوجه بشه که حال من چقدر خرابه، اما نه، کسی نفهمید حالا هم که مرده هیچ‌کس نفهمیده.

کسی که باید بود و می‌دید نبود وندید وعین خیالش نبود.

طرف در سکوت و ساکتی و کم حرف بودنش رفت در جایی که آرام بگیره بلکه شاید حالش کمی خوب شه.

━━━━━━━━━━━━━━━━━

نام اثر:اگه مردم

نویسنده:  رویا محمدلو

طراح کاور: دیانا محمدی

https://rubika.ir/qalam_zarin

─═हई╬ دلنوشته روح خیال پرداز╬ईह═─

━━━━━━━━━━━━━━━━━

چشمانم، قلبم وعقلم چیزدیگری، فردیگری، صدای‌ کس دیگری، گریه یا خنده کسی را نه ‌می‌شنید، نه حس می‌کرد و نه می‌دید‌.

اما تنها یک چیزرا قلباًحس می‌کرد آن‌هم وجود کسی‌درقلبش که روبه‌روی او نیست اما قلب وذهن او مبهوت و چشمان اومات وجود خیالی‌اوست

کسی که با عقلش غریبگی می‌‌کرد، اما با روح وجسم او‌فریبانه دلبری می‌کرد؛کسی که هرگاه ذهنش به سمت او سوق داده‌می‌شد ازشدت دلتنگی‌ می‌گریست،‌ اما چه کند وقتی نمی‌تواند آن را ازحافظه وقلبش بیرون براند اما یک کار رامی‌توانست خوب انجام دهدآن هم گریستن و خیال پردازی با وجود کسی که نیست ونخواهد بود؛کسی که حتی نمی‌داند‌ قلب تو مست اوست...

━━━━━━━━━━━━━━━━━

نام اثر:روح خیال پرداز

نویسنده: مبینا دژانگاهی

طراح کاور: دیانا محمدی