ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
━━━━━━━━━━━━━━━━━
بیمعرفت!
دوستت داشتم،دوستت دارم و دوستت خواهم داشت ...
به اندازهٔ تک تک تارهای موی سرم
به اندازه ٔ تمامی سلول های بدنم
به اندازهٔ زمین و آسمان و هرچه که هست
تک ماه درخشان زندگی من...
به یاد داری!
قولی داده بودی تا وقتی که موهایت همانند دندان هایت سپید گردد کنارم بمانی .
بی معرفت جانم ...
تو پای قولت نماندی،هنوز موهایت مانند دندان هایت سپید نشده بود که رهایم کردی...
اما !
من ماندم ،ماندم تا زین پس که دیگر موی مشکی بر سر ندارم و حال موهایم سپید شده است .
مانند دندان هایم اما نه!
از آن ها هم سپید تر شده مانند سفیدی برف می ماند.
و من امروز که سالگرد ازدواج من و توست به سوی تو می شتابم ...
دیدی!
سر قولی که به تو داده بودم ماندم...
«بی صبرانه منتظر دیدارت هستم ای عشق جاودانهٔ من»
━━━━━━━━━━━━━━━━━
نام اثر: بیمعرفت
نویسنده: مریم ندرلو
کاور: سرمه کاظمی
انجمن قلم زرین
https://rubika.ir/qalam_zarin