━━━━━━━━━━━━━━━━━
بیمعرفت!
دوستت داشتم،دوستت دارم و دوستت خواهم داشت ...
به اندازهٔ تک تک تارهای موی سرم
به اندازه ٔ تمامی سلول های بدنم
به اندازهٔ زمین و آسمان و هرچه که هست
تک ماه درخشان زندگی من...
به یاد داری!
قولی داده بودی تا وقتی که موهایت همانند دندان هایت سپید گردد کنارم بمانی .
بی معرفت جانم ...
تو پای قولت نماندی،هنوز موهایت مانند دندان هایت سپید نشده بود که رهایم کردی...
اما !
من ماندم ،ماندم تا زین پس که دیگر موی مشکی بر سر ندارم و حال موهایم سپید شده است .
مانند دندان هایم اما نه!
از آن ها هم سپید تر شده مانند سفیدی برف می ماند.
و من امروز که سالگرد ازدواج من و توست به سوی تو می شتابم ...
دیدی!
سر قولی که به تو داده بودم ماندم...
«بی صبرانه منتظر دیدارت هستم ای عشق جاودانهٔ من»
━━━━━━━━━━━━━━━━━
نام اثر: بیمعرفت
نویسنده: مریم ندرلو
کاور: سرمه کاظمی
انجمن قلم زرین
https://rubika.ir/qalam_zarin