ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
━━━━━━━━━━━━━━━━━
ای نازنینم...
چه خاطره ها که باهم نداشتیم!
البته هنوز هم داریم.
میخواهم از گذشته برایت بگویم:
یادت است دستانت را روی سرم میگذاشتی و نوازشگر، بر روی موهایم میکشیدی؟!
یادت است همیشه به جای《سلام》 دوستت دارم میگفتی؟!
یادت است ای بیوفا!
در دوران جوانیمان نمیگذاشتند به هم برسیم؟!
الان هر چه میشود جوانها جلوی خانواده هایشان میایستند!
آن زمان اگه مقداری با خانواده مخالفت میکردی تیکه بزرگت گوشت بود!
ولی تو به خاطر من، جلوی پدرت و کل خانواده ایستادی!
من؟
من ایستادم؟!
هه! چه دنیای بی رحمی کارهای تو را از حفظم ولی، کارهای خودم را...
اصلاً بیخیال تلخیها!
تو همیشه از بوی گلاب مست میشدی
حال برایت از مشهد گلاب آورده ام...
بر روی سنگ قبر معشوقش گلاب ریخت و سرش را روی سنگ گذاشت!
دختر بزرگش از آن طرف صدایش زد:
- مادر در آسایشگاه منتظرت هستند! من هم خیلی کار روی سرم ریخته است! باید برویم.
زن با لحن افسوس بار با خود گفت:
- تو مرا چگونه تحمل کردی؟
وقتی حالا حتی بچه هایمان نمیتوانن مرا تحمل کنن!
https://rubika.ir/qalam_zarin
━━━━━━━━━━━━━━━━━
دیوانگان عاشق میشوند...
گاهی به خاطر عشقشان دیوانه میشوند!
گاهی به خاطر دیوانگیشان عاشق میشوند!
━━━━━━━━━━━━━━━━━
نام اثر: دیوانگان عاشق میشوند
نویسنده: نازنین زهرا شمس
کاور: دیانا محمدی
انجمن قلم زرین⚜✒️